توصیه های «سید آزادگان» به محسن آمریکایی

موضوع کشتن محسن درمیان بچه ها پخش شد تا به گوش حاج آقا ابوترابی رسید .او، در حالی که به شدت ناراحت بود، همه را جمع کرد و گفت: «هیچ کس حق ندارد از جانب خودش فتوایی علیه دیگری بدهد . اسلام حساب و کتاب دارد.»

  

یک روز صبح که دورهم جمع شده  بودیم و حرف می زدیم، در بند باز شد و چند عراقی وارد شدند و گفتند: «ابوترابی، بیا بیرون.»

 

وحشت کردیم، ولی آقای ابوترابی گفت: «ناراحت نباشید ، چیزی نیست.» همراه آن ها بیرون رفت و دو، سه ساعت بعد در حالی که معلوم بود حسابی او را کتک زده اند، به سالن بازگشت . عده ای از بچه ها گفتند: «محسن آمریکایی به دلیل همکاری با عراقی ها دیگر ننگ ما شده است و باید او را بکشیم .»

 

موضوع کشتن محسن درمیان بچه ها پخش شد تا به گوش حاج آقا ابوترابی رسید .او، در حالی که به شدت ناراحت بود، همه را جمع کرد و گفت: «هیچ کس حق ندارد از جانب خودش فتوایی علیه دیگری بدهد . اسلام حساب و کتاب دارد.»

 

محسن آمریکایی هم گوشه ای ایستاده بود و حرف های حاج آقا راگوش می داد و جیک نمی زد. عده ای از بچه ها چندبار محسن را کناری بردند و او را نصیحت کردند، ولی گوشش بدهکارنبود. اومی گفت: «من نمی توانم مثل شما زندگی کنم حال و حوصله سختی کشیدن را ندارم.»

 

چندبار حاج آقای جمشیدی با او صحبت کرد ، ولی او بی شرمانه فریاد زد: «چه شده ؟ از جانم چه می خواهی؟ بابا من ازشما خوشم نمی آید! می فهیمد؟» هرچقدربچه ها به او نزدیک ترمی شدند، اوعاصی ترمی شد و بیشتربرای بچه ها حرف درست می کرد به خاطر نامردی های او شدت عمل عراقی ها در برابربچه ها بیشتر و خطرناک ترمی شد.

 

یک شب، که بیشتربچه ها خواب بودند.حاج آقا ابوترابی او را صدا زد و نزد خویش نشاند و گفت: «پسرم، این راه عاقبت ندارد .تو جوانی .نماینده یک مملکتی .حیف نیست مزدورعراقی ها بشوی و دوستان و هم وطن هایت را لوبدهی؟» درحالی که قیافه حق به جانبی به خودگرفته بود ، گفت :«ببین آقاسید ،من جاسوسی برای عراقی ها را یک افتخار می دانم و ول کن این کارهم نیستم .توهم تلاش بیهوده نکن!»

 

بخشی از خاطرات آزاده سردار علی اصغر گرجی زاده برگرفته از کتاب «زندان الرشید»

 

 

سایت جامع آزادگان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد